سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دستخط آشنا

در آغاز صبحی آرام و به دور از هیاهوی زندگی صنعتی شهری ،آهسته و پیوسته از مسیری نه چندان شلوغ گذر می کردم.در میانه راه فکرهای زیادی را در سر می پروراندم و برای آغازین ساعات روز اندک برنامه ای تدارک می دیدم،از پشت فرمان ارابه صنعتی ام نسبت به زندگی امروز نگاه وسیعی داشتم و البته دورنمایی از شهر را به نظاره نشسته بودم.مادامی که پاهایم را بر جان ارابه می فشردم و نبض اش را خفه می کردم و دوباره به آن جان می دادم و در میان هیاهوی زندگی، گربه ای را دیدم که سراسیمه از میان شاخ و برگ و گل و بوته های میان راه قدم در حریم سخت و سنگی  راه گذاشت، طوری که با شدت تمام به ارابه ای که در پیش من در تکاپو بود برخورد کرد.حالی که این صحنه را دیدم آه از نهادم بلند شد؛ در واقع عجله شیطانی گربه زبان بسته، روح را از جان او گرفت و زندگی بر وی تمام کرد.

البته اگر من بر آن ارابه کذایی سوار بودم، کمی این سو و آن سو  می شدم و شاید جان گربه ی بی زبان را در صبح علی الطلوع نمی گرفتم!و به طور حتم هم اندکی می ایستادم و این قدر بی تفاوت از کنار مخلوق خدا نمی گذشتم و شاید به عنوان یک آدم با این همه ادعای شرافت، برای لحظاتی نالان بودم و قهقهه ی خنده سر نمی دادم.

آدمی!گربه ای را کشت


بهانه های دلتنگی

نظام  هستی  و  روح  جهان   بهانه ی  من

گرفــته  دست  دلـم  را  غم  شـبانه ی  من

بهــار و بـاغ سراسر  نصیب   خوبــان گشت

تـنی  رمـیده  و  غمنـاک شـد  جوانه ی  من

هوای آسمان دل من همیشه طوفانی است

خزان  و  بارش بـــی وقفه اش نشانه ی من

گذشت عمر و تمــــام لحظه هــــای دیرینش

غبار مـرگ  نشسته  به  روی  شـانه ی  من

دعــــــا کنید  عشق  را  در  این  زمان  آخــر

ولـی  به  حرمت  تسبیح  دانـه دانـه ی  من

بـه  روز  آخـــر  هـــر  هفته ام   قسم مـــولا

تـویی نــــوای  مــن  و  آخـرین  ترانه ی  من

دعـــا کنید  بــرای  ظهـــور  حضرت  عشــق

شبی بــه حرمت  هر اشک مخفیانه ی من

تـو را قسم به ستاره ، به آسمـان،خورشید

طلوع  کـــن ثــمر  عــــمر  جـــاودانه ی  من

اردیبهشت ماه92


 

امشب، به ناگاه با سلامی یک دل نه صد دل اسیر عشق شدم  و با کلامی روانه کوی یار.من اما این بار با قدری  تفاوت قدم می زنم در کوچه های غربت،با پای دل می روم به درگه عشق.و با کوله باری از عشق به جستجوی عشق می روم ،کوله پشتی ام را این بار پر کرده ام از دل های زلال ،آخر این بار برای خود نمی روم با پای خود هم نمی روم،کار را این بار سپرده ام به  دل ...

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست ***** آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست 

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود ***** در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

حوالی دل

راهی که در پیش گرفته ام فراز و نشیب زیاد دارد، اگر دوست داری با من همراه شوی باید دلت را بزنی به دریا،باید غرق شوی،فدا شوی.احساست،عاطفه ات،مهرت؛ اصلن تمام وجودت،هستی ات باید فدای این راه شود.آخر این  راه،راه عشق است.از عشق گفتم ؛ شنیده ای می گویند رنگ عشق سرخ است،بعضی ها هم البته گفتند سیاه یا همان مشکی! اما من، می گویم عشق  سبز  است، نه آن سبز همیشگی که با چشم  می بینیم؛این سبز  را فقط با  دل می توان دید،آن هم نه هر دلی؛یک دل می خواهد از جنس آئینه،صاف و ساده و بی آلایش ،زلال مثل آب چشمه و نوایی به زیبایی نوای  تپش های ساده ی جویبار .

همه واژه هایی  که در کنار هم قرار گرفت و این چند خط را تشکیل داد در واقع احساساتی معنوی بود که تنها با یک سلام جوشش پیدا کرد.

گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد **** * بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی

پاورقی :

برای شخصی  نوشتم،در حرم حضرت فاطمه معصومه(س) مرا دعا کنید اما  یک باره به خود آمدم و گفتم صبر کنید و خواسته ام را اینگونه اصلاح کردم: برای همه کسانی که آرزو دارند فقط یک بار چشمانشان به بارگاه ملکوتی ائمه اطهار خیره شود و دل هایشان را گره بزنند به پنجره های فولادی  و برای آنانی که  آرزو دارند در حریم کبریائی و امن اهل بیت قدم بزنند دعا کنید.در یک جمله برای همه فقرا دعا کنید.

 


یادی از قدیمامشب منقلی به پا کردم و به یاد ایام قدیم چند تا سیب زمینی توی هیاهوی آتیش انداختم.همزمان با سوختن سیب ها من هم می سوزم و خاطرات گذشته رو  ورق می زنم.خاکسترها رو کنار می زنم  و گاهی با یک فوت ساده اون ها را در هوا معلق می کنم؛کاش می شد خاطرات بد رو هم به همین راحتی و با یک هوفف به هوا پرتاب کرد.

رفقا...!

 امشب ،دلم بد طوری هوایی شده و برگشته به بیست سال پیش؛ زمانی که دوران شیرین کودکی رو پشت سر می گذاشتم.فکرشو بکن الان هوا سرده و من به خاطره جثه نحیف و لاغرم دارم از سرما می لرزم.دستام کاملاً بی حسه و از شدت سرما خشک شده؛ کنار مغازه بابا بزرگ، حلبی(دلّه) خالی ای که قبلاً  پنیر خوش طعم لیقوان در اون بوده رو  برای درست کردن آتیش آماده می کنم.دور تا دور حلبی رو با چاقو و چکُش سوراخ کردم، هم برای اینکه آتیش خفه نشه توی حلبی  و هم به خاطر اینکه گرمای داخلش به بیرون منتقل بشه و خوب گرم بشم.چوب صندوق های خالی میوه را از هم جدا می کنم و اونها را می ندازم توی دلّه و کمی نفت می ریزم و آتیش رو مهیا می کنم.

گرمای نابی که از اطراف دلّه می زنه بیرون به خوبی گرمم می کنه، آروم می شینم و دونه دونه سیب زمینی هایی رو که انداخته بودم توی دلّه در میارم و پوست می گیرم و با رهگذری که مهمونم شده تقسیم می کنم!

چشمام رو بستم و باز کردم دیدم کنار منقلی که به پا کردم نشستم.از هویدای دلم آهی کشیدم و با خودم گفتم چقدر زود گذشت همه چیز،سال نود و دو هم رسید و یک سال به سنت اضافه و از عمرت کم شد و هنوز همونی هستی که بودی!نمی خوای کمی تغییر کنی؟!

 

پاورقی: نود و یک که سوخت!چشم بر هم بزنیم نود و دو هم می سوزد.امیدوارم این  سوختن ها، زمینه ای باشد برای ساختن ها .الهی آمین


بسم الله الرحمن الرحیم 

سی و چهارمین طلیعه ی آزادی در حالی آغاز می شود که ایران اسلامی پرچمدار انقلاب کشورهای دنیاست،ملت سرافراز ایران امروز بهاری را جشن می گیرد که جویبار آن با خون شهیدان انقلاب جوشش پیدا کرده و به اقیانوسی خروشان مبدل گردیده است.مستکبران عالم و در رأس آنها آمریکای جنایت کار و اسرائیل غاصبِ خونخوار، با استعمار و  چپاول و زور، ملت های مظلوم را تحت فشار قرار می دهند اما، ظالمان دنیا بدانند که : وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ(کسانى که ستم کرده‏اند به زودى خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت)

امروز ایران اسلامی الگوی تمامی کشورهای آزادی خواه دنیاست.بیداری اسلامی،آزاداندیشی و انسجام ملت ایران همواره به تمام دنیا منعکس و حضور یکپارچه مردم ایران مُهری با عنوان "باطل شد" بر سر کشورهای بیگانه و متجاوز دنیا زده است.مردم همیشه در صحنه ایران برای بار دیگر با حضوری پرشور در راهپیمائی عظیم بیست و دوم بهمن ماه شرکت خواهند کرد تا مستکبران عالم جرأت نکنند حتی فکر برهم زدن اوضاع سیاسی و اقتصادی  ایران اسلامی بر ذهن و عقل کوچکشان خطور کند.ایران و ایرانی در پیروی از منویات مقام عظمای ولایت حضرت آیت الله خامنه ای (مدظله العالی)که همواره با رهبری داهیانه شان اُفق روشنی برای این سرزمین پیش بینی می نمایند همیشه با بصیرت خود صراط مستقیم را انتخاب کرده اند.

بدون شک بیداری اسلامی که در تمامی کشورهای جهان آغاز شده است برخاسته از انقلاب اسلامی ایران می باشد و این حضور پررنگ ملت ایران نقطه عطفی برای آغاز انقلاب و تحول در دیگر کشورهای اسلامی و یقیناً کشورهای اروپایی خواهد بود.انشاءلله مردم ایران اسلامی همواره با یکپارچگی و عظمت، حضور پررنگ خود و روح زنده انقلاب و تازگی همیشه آن را به جهانیان منعکس نمایند.از این حضور بر خود می بالیم و  احساس غرور می کنیم و با افتخارفریاد استقلال،آزادی و جمهوری اسلامی را سر می دهیم.

 بیست و دوم بهمن ماه روزی است که همواره سرنوشت ایران اسلامی در این روز رقم خواهد خورد؛پیر و جوان،کوچک و بزرگ با سلایق مختلف سیاسی، حضوری در خور ملت ایران در این راهپیمائی خواهند داشت و روح امام شهیدان وشهیدان انقلاب و جنگ تحمیلی را شاد و با آرمانهای انقلاب اسلامی تجدید پیمانی دوباره می نمایند. به یاری خداوند متعال و رهبری عالمانه امام خامنه ای پیرو راه شهدا بوده ایم،هستیم و خواهیم بود.

 والسلام علی من التبع الهدی


 


نوشتم سادگی را...

 به ناگاه،دیدم همه ی واژه هایم، وصله دار شد!

هیچ احساسی ندارم،حالم بد نیست.مدتی است بازدداشت شده ام و در زندان زندگی محبوسم.قاضی می گوید: مجرم هستی،پرسیدم جرمم چیست گفت: سادگی!مرا راهی زندانی کرده که همه اش شیشه است؛روی تمام شیشه هایش بخار نفس هایم نشسته،نه صدای کسی به گوشم آشنا می آید و نه کسی را می شناسم.گاهی دستی می کشم به شیشه ی احساسم !شاید ببینم اما هنوز ثانیه ای نگذشته دوباره بخار جلوی دیدگانم را می گیرد!اینجا هوا سرد است ولی من هنوز گرمم؛حالم خوب نیست همشهری!

نفس نمی کشم،دستم را به شیشه می چسبانم و انگشتانم را از هم فاصله می دهم؛ ناخن هایم را آماده می کنم تا خراشی عمیق روی زندان شیشه ای اطرافم بکشم،بی فایده است می دانم اما، هنوز روزنه ای از امید می بینم.شیشه جیغ می کشد و می شکند و من، آزاد می شوم!سادگی مرا به آغوش می کشد و آرامِ آرام در سکوتی مبهم، مرگ را در گوشم نجوا می کند.

پی نوشت : چند بار بگویم اهل اینجا نیستم!در روستای سادگی به دنیا آمده ام، همانجا هم خواهم مرد!

 


  

بصیرت در عشق

در مسـلک عـشق با تو بودن چـه خـــــوش است  

حسرت به دل وحـریص بودن چــــه خــوش است

دردی اســـت نــهـــان در دل عُشــــــــاق صــبور 

بر صبر نشستن وســــــرودن چـــه خــوش است

 

                                                         بقیه اش را اینجا بخوان(+)