سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دستخط آشنا

سلام......

سوار ماشینم شدم که بیام سرکار...رادیو رو روشن کردم..روی موج رادیو جوان بود...یه دلم دیمبویی اول صبح راه انداختند که انگار عروسیه!!!!!این حرمت شکنی ها تا کی باید ادامه داشته باشه؟؟؟قلب آقا امام زمان رو به درد آوردید...خوب راه حسین رو ادامه میدید...برنامه هاتون تکراری و از روال خودش خارج شده...قاطی کردید مثل اینکه!!!!!!!!!دست بردارید از این هنجارشکنی ها...میخوام بدونم وقتی عزیزی هم از عزیزانتون از دستتون میره عروسی راه میندازید!!!!!!!!!! یا به احترام مرحوم و خانواده و دوستان و آشنایان تا چهل روز عزادار میشید و جامه سیاه به تن میکنید؟؟؟؟وجدانتون کو؟؟؟عیب شبکه های ماهواره ای می کنید در حالیکه خودتون سرتا پا اشکال و سرشار از عیب هستید....بس کنید...تو رو خدا بس کنید...دل من واقعاً به درد اومد وای به حال دل مولا و صاحبمون حضرت ولی عصر(عج)...آقاجان من شرمندم از این همه جفا و حرمت شکنی هایی که در حق شما و جد بزرگوراتون می کنیم...ما فقط ادعاییم آقا...فقط ظاهریم...

از همه دوستانی که لطف میکنند و به وبلاگ من تشریف میارند عاجزانه خواهش دارم ضمن محکوم کردن این عمل وقیحانه رادیو جوان نظراتشون رو اعلام کنند.


سلام...

قدر سلامتی خود را بدونید...بابا ما نیستیم... خوشم میاد هیچ کس سراغی نمی گیره که زنده هستیم یا نه!!!امسال دهه اول محرم رو به خوبی هر سال درک نکردم...از همون اول محرم مریض شدم...البته به صورت خفیف...جدی نگرفتم مرض رو..فکر کردم یه شوخیه!واقعاَ مرض مریضه ها!!! و اگه بخواد گیر بده بدجوری می تونه گیر بده و حالگیری کنه...امسال اولین سالی بود که عاشورای حسینی رو توی خونه بودم و در بستر بیماری...آنفولانزای شدید گرفتم.اصلاً تا حالا آنفولانزا رو تجربه نکرده بودم.پزشک هامون هم که اکثراً تشخیص درست میدن!!! و داروهاشون رو درست تجویز می کنند تا هر چه زودتر بیماری یک فرد سیر بهبودی خودش رو طی کنه و خوب شه...!!! درسته قبول دارم هر بیماری یک دوران نقاحت داره اما تشخیص بیماری و تجویز داروی خاص همون بیماری خیلی مهمه... نباید منجر به این بشه که یک نفر به چند پزشک مراجعه کنه...جالب اینجاست که هر پزشک هم یک دارو تجویز میکنه...این یعنی چی؟؟؟قیمت دارو ها هم که کم نیست...حدود 50 هزار تومان هزینه سرم و آمپول و ویزیت دادم این چند روز اما نتیجه مطلوبی نگرفتم.فقط درد کشیدم.نمیخوام مسأله رو باز کنم ولی انصافاً درست نیست...در مورد تأمین اجتماعی و دفترچه ی اون و خدماتی بیکرانی!!! که ارائه میشه کلی گله و شکایت دارم. هر چند فریاد ما به جایی نمی رسه اما حداقل کاری که در حال حاضر میتونم بکنم همینه.

به اطلاع دوستان خوبم برسونم که ارتباط من با دنیای مجازی ممکنه چند روزی قطع بشه...دست خودم نیست لپ تاپم ایراد پیدا کرده و برای تعمیر باید بفرستمش پایتخت...ممکنه حضورم کمرنگ باشه که قطعاً به بزرگواری خودتان می بخشید...

شاعر میگه از دل برود هر آنکه از دیده رود!مطمئنم در مورد من هم صدق میکنه.


ایام جانسوز و جانگداز تاسوعا و عاشورای حسینی را بر همه دوستداران اهل بیت عصمت و طهارت تسلیت و تعزیت عرض می نمایم.امیدوارم از رهروان راستین حضرت امام حسین (ع)باشیم.در این ایام بغض و اشک و آه...ما را از دعای خیر خود فراموش نکنید.

سلام بر حسین


سلامی به گرمی نان و تنور     سلامی به یاران سنگ صبور

سلام دوستان دنیای مجازی...

افتخار میکنم در خوزستان سرزمین لاله های سرخ،سرزمین مقاومت،مهد تمدن ایران اسلامی زندگی میکنم.هر گوشه ای از این سرزمین پربرکت جای بحث و صحبتهای فراوانی دارد اما به ذکر چند نکته که درد دل مردم شریف خوزستان است بسنده میکنم و امیدوارم مشکلات عدیده این استان شهید پرور مرتفع گردد،من نمیتوانم معضلات پاره تن ایران زمین را ببینم و سکوت اختیار کنم...دغدغه هایی در ذهن همه مردم این دیار هست که شنیدنی است...البته باید گفت در این دنیای مجازی دیدنی و خواندنی است!

برای بیان این سؤال همواره بغض سنگینی گلویم را احاطه میکند و آن این است که چرا با گذشت بیست و سه سال از جنگ تحمیلی که خود عمری محسوب میشود  هنوز جای ترکش های خمپاره ها و تسلیحات رژیم بعث بر جای جای خرمشهر و آبادان شهرهای خون و قیام دیده می شود و نگاه هر بیننده ای را به خود جلب میکند....حق خوزستان این نیست!...تمام کوچه های خرمشهر جای پای مقدس شهیدانی است که با خون خود چشمه های آبادانی این مرز و بوم را جوشان نمودند.بهتر نیست بخشی از هزینه ها و اعتباراتی که برای ساختن بوستان های مختلف که در سریع ترین زمان ممکن در پایتخت کشور ساخته می شود به خوزستان اختصاص یابد؟یعنی کسی درد خوزستان را نمی داند!بعید به نظر می رسد.

چند روز پیش برای شرکت در مراسمی از اهواز خارج شدم و روز بعد برگشتم جای تأسف دارد که ورودی شهر اهواز مانند ورودی یک روستای قدیمی می ماند، انگار نه انگار که وارد کلانشهر اهواز شده ای.چه باید گفت از این همه بی نظمی...به راستی چه کسی پاسخگوست!

در قناعت،صداقت و غیرت مردمان این دیار هیچ شکی نیست اما این صفات خالصانه ما نباید باعث شود که از کمترین امکانات زندگی محروم بمانیم...با این همه ذخائر و سرمایه های عظیم که در این استان وجود دارد هنوز در رده استان های محروم کشور محسوب می شویم و نه تنها این ذخائر برای این استان و مردمان پاکش هیچ سودی نداشته است بلکه شاهد ضررهای روزافزون آنها هستیم!نام صنایع و ذخائر غنی گرچه تکراری است ولی تکرار آنان خالی از لطف نیست...

عظیم ترین سدها...سد کرخه،سد کارون3،سد مارون،سد مسجد سلیمان و سد گتوند که فرو ریخت،ذخائر نفت   (در حال حاضر با آماری که جدیداً اعلام شده است حدود 50 دکل نفتی در سطح استان وجود دارد) گاز،صنعت عظیم نیشکر،وجود شرکتهای عظیم تولیدی از جمله صنایع فولاد،لوله سازی،نیروگاه عظیم تولید برق رامین که یکی از بزرگترین نیروگاه های کشور محسوب می شود، این نیروگاه با تولید 7 میلیون 602 هزار و 80 مگاوات ساعت     انرژی برق تا پایان مهرماه سال 90 نسبت به مدت مشابه سال قبل بیش از 8 درصد افزایش     تولید داشته است باید گفت بالاترین و بزرگترین فعالیت های تولیدی در خوزستان صورت می پذیرد اما با وجود این همه ذخائر غنی که در این استان وجود دارد نه تنها سودی عایدمان نمی شود بلکه هزینه های صدچندانی را باید متحمل شویم...از قبوض سرسام آور برق و آب و گاز گرفته تا هزینه های بیمارستانی که برای درمان  آلودگی های شدید تنفسی که این صنایع تولید می نمایند متحمل می شویم...

همه اینها بماند...همه اینها یک طرف...پدیده جدید گرد و غبار که حدود 7 سال است تنفس را برایمان سخت تر کرده است را چه کنیم...!جای بسی تعجب است که با گذشت چندین و چند سال از موضوع تکراری پدیده گرد و غبار هنوز شعارها به عمل تبدیل نشده است....!

آقایان مسئول!عدالت می بایست در همه جا یکسان باشد...بهتر نیست کمی به استان های محروم هم رسیدگی شود؟دیگر حوصله مان سرآمد...مسلمان ایران فقط تهران نیست!!!

لینک این مقاله در پایگاه خبری شوشان

لینک این مقاله در پایگاه خبری،تحلیلی خوزنیوز


مولای من سلام...

امروز جمعه است...گفتن همچین روزی ظهور می کنی...به خاطر همینه جمعه ها انقدر دلگیره؟یا دلیل دیگه ای داره..حقیقتش من نمی دونم آقا.یه زمانی لحظه شماری می کردم واسه جمعه ها..آخه صبح جمعه هر هفته دعای ندبم ترک نمی شد..اما الان...روم نمیشه آقا در موردش حرفی بزنم.تنبل شدم.نمیدونم...نمیتونم هیچ بهونه ای بیارم...واسه همه چی وقت داریم الا یاد شما...چرا دروغ بگم آقا...اونوقت با کمال پررویی میگم کی ظهور میکنی مولا.

آقا من رو سیاهم...ولی هستند کسایی که شب و روزشون رو با یاد شما سر میکنن ...به خاطر اونها ظهور کن مولا.می دونم اونقدر رئوف هستی که منو ببخشی و واسم دعا کنی.امیدوارم حرفای دلم رو کسی ریا برداشت نکنه...یا حق


 

همیشه سلام میکنم تا بهونه ای داشته باشم واسه آشنایی...سلام

یه عهدی با خودم بسته بودم...با خودم گفتم این دفعه اگه اومدم توی عرصه وبلاگ نویسی کوتاه نمی یام و مطالب به روزی توی وبلاگم میگذارم...اما وقتی آدم وارد کار میشه اصلا اینطور نیست.گاهی اوقات واسه هر کاری چنان ذوق و شوق داریم که توی پوست خودمون نمی گنجیم ولی همین که وارد شدیم واسمون عادی میشه و یه چیزی دیگه ای ذهن ما رو به خودش مشغول می کنه و در اکثر مواقع از هدف اصلی خودمون باز می مونیم.

اینا رو گفتم که یه توجیح خوبی واسه کمرنگ بودن حضورم توی وبلاگم داشته باشم!حرفای دل من خیلی زیادن ولی وقت میخواد که اونها رو بنویسم.مطالب زیادی هم توی ذهنم هست ولی اونم بستگی داره به اینکه بتونم ذهنم رو متمرکز کنم یا نتونم که در حال حاضر نمیتونم.هدفم از درست کردن این وبلاگ این بود که از زبان خودم آرشیوی درست کنم  در مورد مسائلی که اطرافم اتفاق میفته و اونها رو در دنیای مجازی انتشار بدم تا شاید اگه یه روزی توی جامعه به  اونها برخورد کردیم با خوندن مطالب من بیشتر بهشون اهمیت بدیم.خیلی توی محیط مجازی سیر و سفر کردم...کمتر وبلاگی رو دیدم که درد جامعه رو بنویسه و همه وبلاگها مطالب تکراری و بعضاً کپی برداری شده از توی سایتها و وبلاگهای دیگر رو میگذارن که به نظر بنده رسالت وبلاگ نویسی این نیست...خوبه کمی از دنیای واقعی که این همه ازش فاصله گرفتیم وارد دنیای مجازیمون کنیم...تا بقیه لااقل بخونن این مطالب رو..بس نیست عنوان کردن این همه مطالب کوتاه و چند تا نقطه چین!!!

راستی ببخشید عکسم رو برداشتم!گفتم کمی با خودم فکر کنم...یک سری سوالات توی ذهنم هست و البته کلی فکر و ایده...که امیدوارم بتونم عملیشون کنم.

برمی گردم........

 


دوستان مجازی سلام.از اینکه مدتی هست که دیر به دیر به روز می شم عذر می خوام.دوستان عزیزم حتما می بخشن...البته خیلی هاشون به من لطف دارند و علاوه بر حضور مکررشون توی دنیای مجازی توی دنیای واقعی هم دلگرمی می دهند.از همین جا لازم می دونم از محبتشون تشکر کنم.مطلبی که در زیر آوردم داستان نیست...واقعیته...من همیشه سعی می کنم واقعیت ها رو بنویسم..امیدوارم مطالبم رو داستان تلقی نفرمائید.

 

قصابی شلوغی بود...خانمی تنها کنار ایستاده بود و دور از شلوغی...رفته رفته غروب نزدیک می شد...گمانم ماه رمضان چند سال پیش بود.باز هم دغدغه های فکری آزارم می داد...حدس می زدم بی بضاعت باشد.جلوی من مردی به قصاب گفت یک شقه از گوسفند را تیکه کنید می برم...خیلی راحت.پیش خودش چه فکری می کرد نمی دانم..و البته امثال اون مرد زیاد هستند.آخه کسی نیست بگه دیگه گوشت خریدن هم کلاس داره!!!یا اینکه قراره قحطی بیاد!نوبت من رسید...اجازه دادم اون خانم جلوتر بیاد تا خریدش رو کنه...غافل از اینکه نمی دونستم قراره چی به آقای قصاب بگه...

با صدایی آروم گفت هزار تومان گوشت چرخ کرده می خوام...اون لحظه یکی از سخت ترین لحظه های زندگی من بود...کاش گوشهام کر بود و نمی شنید....کاش کور بودم و اون صحنه رو نمی دیدم.از طرفی می ترسیدم بگم آقای قصاب هر چقدر این خانم گوشت می خوان بهشون بدید من حساب می کنم...اما کمی که با خودم فکر کردم دیدم ممکنه به شخصیت اون خانم بر بخوره...از طرفی هم نمی تونستم هیچ حرفی بزنم و فقط می بایست سکوت اختیار کنم.

انقدر هستند آدمهای با آبرویی که هیچ وقت حاضر نیستند خودشون رو به انجمن های خیریه...کمیته امداد امام خمینی و جاهای دیگه معرفی کنند...این وظیفه ماست که اطرافمون رو بهتر ببینیم...وظیفه ماست به آنها کمک کنیم...توی خریدامون خیلی مراقب باشیم.میان همسایه هایی که اطراف ما زندگی می کنند صد در صد خانواده های بی بضاعت و آبروداری وجود دارند که ما باید اونها را ببینیم و کمکشون کنیم.