سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دستخط آشنا

سطور با حاشیه

گاهی وقت ها فکر می کنم که اصلا فکر نمی کنم،اما وقتی در خود ریز می شوم فکر می کنم که خیلی فکر می کنم.به نظر تفکر محض در این آشفته بازار اوضاع نابسمان زمانه نه تنها فکر من، بلکه همه ی افکار را درگیر و مغشوش کرده است.نمی دانم قرار است فردا به کجا آباد برویم، اما نیک می دانم این راهی که در پیش گرفته ایم هموار نیست.زمانی خانه ی دوم ما فقط "مدرسه" بود اما امروز ما نه تنها خانه ی دوم،بلکه سوم و چهارم و یا شاید خانه های بیشتری داشته باشیم.خانه ی اول که خانه و کانون گرم خانواده باشد رفته رفته به فراموشی می گراید.مدرسه هم که مانند گذشته نیست و بوی خوش اش را از دست داده است.نه بابا دارد که بابای مدرسه بخوانی اش، نه معلم بهداشتی که ناخن های چرکین حاصل گِل بازی ات را وارسی کند.

امروز همه چیز تغییر کرده است،حتی بابای مدرسه

بابای مدرسه دیگر اصلن شبیه باباها نیست،خیلی جوان تر از باباست.آدم احساس می کند مبصر کلاس  است و هر سال دارد در کلاس پنجم درجا می زند.در مخیّله هیچ کس نمی گنجید آدم های 93 این قدر تغییر کنند،به قول قدیمی ها وقتی از پول سخن می گویند..."سال 36 پنج تومان خیلی بود"،برای ما هم سال 93 خیلی بود و اصلاً فکر نمی کردیم این قدر زود برسد و جز افسوس چیزی برای امروزمان باقی نگذارد.

نسل امروز اما تا به حال چای تلخ و غلیظ نخورده است تا بداند زندگی چقدر غلظت دارد.گوشه ی قند اش را در نعلبکی فرو نبرده تا رنگ عوض کند و قدری آرام تر چایش را بنوشد و البته فکرش را هیچ گاه ضمیمه ی چای قند پهلو نکرده است .چای خوردن، خود برای ما آداب و فرآیندی داشت و نه به سان امروز بود.

مردمان دیروز،شیطان را نمی شناختند! چای آبکی هم نمی نوشیدند. بر خلاف ما که ابلیس را بیشتر از خودش می شناسیم،تازه با او گپ و گفت هم داریم.

به تعبیر بیدل :

جمعیت حواس در آغوش بی خودی ست

از هوش بهره نیست کسی را که مست نیست

حواس اما این روزها  واژه ای ناملموس است،چرا که همین اوضاع نابسمان امروز  هوش از سر آدمی برده است؛دوران نقاهت بیماری های اقتصادی،فرهنگی و اجتماعی بس طویل شده و ما اندر خم کوچه های شبکه های اجتماعی چون مهره ی سوخته ی شطرنج گوشه عزلت برگزیده ایم و بی هدف در خیال زندگی پرسه می زنیم و دل به سریال های جدیدی چون یارانه ها،زنبیل ها و این دست تراژدی های نوی تاریخ داده ایم.

 

و من و تو و خیلی های دیگر به این درد ناعلاج دچار شده ایم،یعنی فکر می کنیم که اصلاً فکر نمی کنیم،اما وقتی در خود ریز می شویم فکر می کنیم خیلی فکر می کنیم! و هر روز، ما در حال اندیشیدن به این موضوعات بی محتوا و پوچ هستیم و هم چنان زندگی با این شیوه ی  غریب در حال گذر است.

این مطلب را در پایگاه خبری تحلیلی شـــــوشــــان پی گیری کنید


 

ما در روستایی دور افتاده زندگی می کنیم،حال و روزمان را اگر بپرسی می گویم خوب است.این جا نه خبری از برق هست و نه تلفن،نه گاز داریم و نه آب لوله کشی،چیزی که این جا زیاد پیدا می شود مهر و محبت است؛من...هر روز صبح با نوای قوقولی قوقوی خروسِ جان بیدار می شوم و البته گاهی هم غافلگیرش می کنم و زودتر بیدار می شوم اما مثل خروس قیل و قال نمی کنم. چند دقیقه ای را کنار پنجره چوبی خانه می نشینم و به بیرون نگاهم را سوق می دهم .خورشید آرام آرام طلوع می کند تا گرما بخشی اش را به عالم هستی آغاز کند و من هر روز نظاره گر این آغاز زیبا هستم و ثانیه های خوشایندی را با طلوعش می گذرانم و همانند او طلوع را تکرار می کنم .

وقت بیرون رفتن است،در چوبی خانه را باز می کنم ...خورشید صورتم را نوازش می کند،با عطسه ای به استقبالش می روم و گرمایش را به آغوش می کشم.نفس عمیقی می کشم تا ریه هایم پر شود از نسیم پاکی که در فضای روستا می پیچد.صدای چهچهه قناری،بغو بغوی کفتر کوکو و جیک جیک گنجشک ها با هم ادغام می شود و موسیقی  روستا شتوهم روستاکل می گیرد.آن جلوتر نهر آب سنگ ها را می شوید و بدین ترتیب ترانه سرایی می کند و با موسیقی روستا هم نوا می شود تا یک سازگاری زیبا اتفاق افتد.

نفس عمیق دیگری می کشم...چشمانم را می بندم و دستهایم را بر روی آنها می مالم تا از گرمای دست ها، چشم هایم سویی دوباره یابند.دوباره چشم هایم را باز می کنم متوجه می شوم که باز هم داشتم در "توهم روستا" سیر می کردم.صدای خروس خواب بود و بلبل و گلستان و دار و درخت رؤیا؛آه سردی می کشم و با خود می گویم آخر این چه سرنوشتی است.این روزهای بی روح و سرد را خورشید هم با من تکرار می کند.تا دیروز خورشید یا از پشت کوه طلوع می کرد و یا از لابه لای شاخ و برگ درختان!اما امروز او هم به ناچار از پس ساختمان های چند طبقه، روز را آغاز می کند.غروب هم که می شود پشت همان ساختمان های سرد می خوابد.

تا یادم هست بگویم: دل ام برای همه گنجشک های دیروز شهرمان می سوزد،بیچاره ها آن هم به سرنوشت امروز ما دچار شدند،خیلی هایشان رفتند،بعضی هایشان مُردند و آنهایی هم که مانده اند همانند ما روزگار می گذرانند.  

امروز ما حتی با خودمان هم سر سازگاری نداریم چه رسد به...

 

 


از آن جایی که هیچ گاه دوست نداشته ام خاطرات گذشته برایم خاکستری شود،علاوه بر مطالعه کتاب های جدید همواره کتب نفیس قدیمی ام را نیز مطالعه می کنم و از خواندن آن ها لذت می برم.وقتی به قفسه کتاب های خانه مراجعه می کنم انتخاب کتاب قدری برایم سخت می شود چرا که هر کدام از کتاب های موجود روایت گر خاطرات زیادی است و تداعی آنها در زندگی  امروز نیز لذت خاصی دارد.معمولاً چند کتاب را بسته به محتوای آن ها بر می دارم و در گوشه ای از میز می گذارم و هر روز یکی از آنها را مطالعه می کنم،چرا که کتاب زبان تاریخ است و در زمان و مکان نیز نمی گنجد.

به طور معمول انسان هر لحظه اراده کند نوشتاری در دسترس خواهد داشت،نوشتاری که می تواند بر آگاهی اش افزوده و تأثیر مطلوبی بر روح و روان او بگذارد.از دست نوشته ها و شعرهای دیگران گرفته تا نشریات مختلف که هر کدام از آنها بر اساس رسالتی که دارند به نوع خود آگاهی بخشی می کنند،یکی با زبان داستان،دیگری با شعر و یکی هم با پرداختن به واقعیت های روزمره به تشریح موضوعی می پردازد.البته امروز همانند گذشته نیاز نیست انبوهی از کتاب ها را در جایی نگهداری کرد بلکه پیشرفت علم باعث شده تا بتوانیم کتاب های الکترونیکی زیادی را با خود به همراه داشته باشیم به این معنا که به جای داشتن کتاب خانه واقعی که نیازمند فضای زیادی است به سمت کتابخانه های الکترونیکی پیش می رویم و نیازمند فضای فیزیکی هم نیستیم.مطالعه باید واقعی باشد

با گسترش علم بسیاری از کتاب های الکترونیکی را می توان بر روی لوح های فشرده خریداری و بر روی رایانه نصب نمود و یا از طریق کتابخانه های مجازی(پایگاه های الکترونیکی)جستجو و مطالعه کرد.البته داشتن کتاب امروز خیلی سخت نیست چرا که برخی از آن ها روانه تلفن های همراه ما شده اند و به وسیله نرم افزارهایی که روزانه به تعداد آنها اضافه می شود می توان انبوهی از کتاب ها را در مقدار اندکی از فضای مجازی داشت،دسته بندی کرد و جستجو نمود و البته با برنامه ریزی و گاهی نیز بدون برنامه ریزی مطالعه کرد.

از نظر نگارنده وابستگی به امکانات دنیای صنعتی اگر چه ما را در رسیدن به اهدافمان بیشتر کمک می کند و بر سرعت دسترسی به هر موضوعی می افزاید خوب نیست، چرا که احساس خاصی که با مراجعه به کتابخانه،فروشگاه کتاب ،روزنامه فروشی و ... پیدا می کنیم را القا نمی کند و به طور یقین نمی تواند تأثیری در روحیه ما داشته باشد و با تمام این تفاسیر رفتن به کتابخانه واقعی،جستجو و تفحص در میان کتب مختلف لذت خاص خود را دارد و اصولاً تحمل قدری سختی در این راه بسیار شیرین است.

 

همواره به یاد داشته باشیم که در زندگی صنعتی امروز وقت زیادی را برای پردازش اطلاعات در فضای مجازی صرف می کنیم تا جایی که متوجه سرد شدن چای مان نمی شویم،صداهای اطرافمان را آن طور که باید نمی شنویم که این موضوع اصلاً خوشایند نیست و چنانچه این روند ادامه داشته باشد می تواند آسیب های جبران ناپذیری را بر روح و روان ما بگذارد.

این مطلب را "رهیاب نیوز" بازنشر کرد


افراد فارغ التحصیل امرزو،جامعه بیکار فردادر جامعه کنونی امروز، ورود به دانشگاه دیگر برای کسی آرزو محسوب نمی شود و همه افراد می توانند در یکی از دانشگاه های دولتی،پیام نور،علمی کاربردی و یا آزاد به ادامه تحصیل بپردازند. ظرفیت پذیرش دانشگاه ها هم به نسبت گذشته رشد چشم گیری داشته و دانشجویان زیادی پس از طی نمودن دوران تحصیل، در رشته های مختلف فارغ التحصیل می شوند.تحصیل در رشته های مختلف برای ساختن آینده ای روشن از یک سو و گذران زندگی با بهره مندی از یک شغل متناسب با رشته تحصیلی از سوی دیگر جزء لاینفک زندگی هر فردی است.در واقع افراد جامعه با در نظر گرفتن آمال و آرزوهای خود اهداف مشخصی را برای خود ترسیم و در مورد اجرای آن تصمیم گیری کرده و پا به عرصه اجتماع می گذارند. 

هر فردی در جامعه با در نظر گرفتن علایق و سلایق خود سعی دارد برای ارتقای زندگی شخصی تلاش نماید تا در جامعه نیز نقشی بی بدیل داشته باشد. شور و شعف و شوقی که دانشجویان به هنگام ورود به دانشگاه دارند وصف ناشدنی است چرا که گام نخست را در راستای ارتقای شخصیت علمی ،اجتماعی،فرهنگی و سیاسی در جامعه برداشته و افقی روشن، برای خود ترسیم و مشتاقانه همت می کنند تا به هدف خود که تعالی معنوی و مادی است برسند و فردی از افراد جامعه باشند که همواره مفید بوده و نقش خوبی را ایفا نمایند. 

از نظر نگارنده این توضیحات تنها تصوراتی است که افراد جامعه به صورت یک فرضیه در ذهن خود می پرورانند! حال این پرسش ها به ذهن می رسد که آیا همه افراد تحصیلکرده به اهدافی که از بدو ورود به دانشگاه برای خود در نظر می گیرند می رسند؟آیا رشته های موجود در دانشگاه ها با نیاز بازار کار همسو است؟ و چه تضمینی وجود دارد که جوانان جامعه ما پس از پرداخت هزینه و کوشش بسیار و همچنین صرف وقت ارزشمند که از آن با نام طلا یاد می کنیم به اهداف خود برای ارتقای سطح علمی،فرهنگی و اجتماعی جامعه برسند!

در واقع برای ریشه یابی موضوع می بایست در ابتدا بررسی شود که این معضل اجتماعی از کجا نشأت می گیرد.آیا مسبب اصلی بروز این مشکل که امروزه برخی افراد جامعه با آن روبرو هستند به آموزش عالی مربوط می شود؟اصلن دستگاه های اجرایی کشور نیازمند این رشته ها و تخصص های دانشگاه ها هستند؟آیا مشکلات اقتصادی در جامعه در این مقوله نقشی دارد؟به طور یقین هر مرجعی ممکن است برای توجیح هم که شده پاسخی برای تنویر افکار عمومی ارائه دهد.آموزش عالی باید بنا بر نیاز جامعه نسبت به تدوین رشته ها اقدام نماید و دولت هم می بایست زیرساخت های لازم را مبتنی بر همین اساس در بازار کار پی ریزی کند.البته با توجه به توسعه گستره علم و ارتباط مستقیم برخی علوم با صنعت، دانشگاه ها به سمتی پیش می روند که رشته های آنها با نیاز جامعه هم سو است و این امری بدیهی است.

از ذکر این نکته مهم نباید غافل شد که همه فارغ التحصیلان دانشگاهی جامعه در رشته های مهندسی و صنعتی تحصیل نکرده و بخش اعظمی از این فارغ التحصیلان بنا بر علایق و سلایقی که در ابتدای این مطلب ارائه گردید به رشته های علوم انسانی و علوم تربیتی گرایش پیدا کرده و فارغ التحصیل شده اند.از طرفی دولت ها هم جوابگوی حجم وسیع فارغ التحصیلان دانشگاهی نیستند چرا که بر اساس مقررات موجود، استخدام همه افراد تحصیل کرده دانشگاهی فقط از طریق آزمون استخدامی در دستگاه های اجرایی کشور صورت می پذیرد که آن هم فرآیند خاص خود را دارد.

در گذشته فرآیند استخدام برای افردای که مدرک دانشگاهی نداشتند بسیار ساده تر بود و پیشرفت آنها نیز در جامعه با سرعت بیشتری صورت می پذیرفت.چرا که این دسته از افراد با گذراندن یک فرآیند عادی می توانستند در دستگاه های اجرایی دولت و برخی دستگاه های خصوصی جذب شوند و در سازمان، پرورش یافته و ارتقاء پیدا کنند و به موازات آن به ادامه تحصیل پرداخته و ازدواج نمایند،اما اکنون اوضاع بسیار تغییر یافته و شرایط سختی نیز بر جامعه فارغ التحصیلان بیکار حاکم است.

این گونه به نظر می رسد مدت زمانی را که افراد تحصیلکرده جامعه برای دریافت مدرک معتبر دانشگاهی صرف می کنند تا در آینده ای نه چندان دور از آن استفاده نموده و شغل متناسب با رشته تحصیلی انتخاب کنند به ضرر آنها تمام شده و از پیشرفت و تعالی باز می مانند.به عبارتی درصد بالایی از این جمعیت فرهیخته ی دانشگاهی به خاطر افزایش دانایی و در کنار آن تخصص مورد علاقه با صرف هزینه و اختصاص زمان همراه با چند سال تأخیر به بازار کار مراجعه می کنند که متأسفانه این تأخیر چند ساله پله های پیشرفت آنها را نشانه می گیرد از این روست که از داشتن یک شغل خوب بی بهره می مانند و یا اگر هم شرایط فراهم باشد متناسب با رشته مورد علاقه افراد نیست و کار نیز به صورت علمی و تخصصی انجام نمی شود و هیچ مهره ای درست در جایش قرار نمی گیرد وعلاوه بر مشکلاتی که برای افراد به وجود می آید برای جامعه نیز تبعات جبران ناپذیری را رقم می زند. اینجاست که افراد جامعه به جای ارتقای شخصیت اجتماعی به انزوا کشیده می شوند و خیلی زود با مشکل فرسودگی کاری مواجه می شوند که هم برای سازمان مضر است و هم برای جامعه ما مناسب نیست.در واقع معضلات فردی کم کم به مشکلات عدیده اجتماعی تبدیل می شوند که پرداختن به آن در این مقوله کوتاه میسر نیست و می بایست در مطلبی دیگر به آن پرداخت.

 

لینک مطلب در پـــایگاه خـبری،تحلیلی شـــوشــــــان

 

برچسب ها : جامعه،بیکار،فارغ التحصیل


سین یعنی

92/6/31 ساعت 8:35 دقیقه عصر،آخرین باری بود که کلبه مجازی ام را تازه کردم.بعد از مدتی دست و پنجه نرم کردن با یک مشکل کوچک که روح و روانم را آزرده بود با انرژی سال 85 دوباره پا به عرصه وجود گذاشتم.همه ی این سال ها در زندانی که همه چیزش تولید خودم بود زندگی می کردم و روحم آن چنان در جسم کوچکم مانده بود که دیگر نمی توانستم  آن را روح بنامم؛در واقع ابر روح من در جسم نحیف و لاغرم زندانی شده بود.

یک تلنگر باعث شد تا  عزم خود را جزم کرده و اراده خود را استوار نمایم تا مانند همیشه با توکل بر خدا آغازی دوباره داشته باشم.از این بابت بود که تصمیم گرفتم با تمام واقعیت های جامعه کنار بیایم و خود را با شرایط موجود وفق دهم.معتقدم هر کسی برای شروع کاری می بایست از "عنصر اراده" که یکی از مهمترین عناصر زندگی آدمی است استفاده نماید تا به خواسته هایش برسد،البته اگر هر فرد برای دستیابی به آمال و آرزوهایش تلاش نماید ولو اینکه به نتیجه ای مطلوب نرسد می بایست با همان اراده، بلکه قوی تر به سوی هدف خویش گام هایی استوارتر از همیشه بردارد؛از طرفی هم قرار نیست افراد جامعه به همه خواسته هایشان برسند و این موضوع نباید مورد رنجش خاطر کسی گردد.

امروز، اکثر ما آدم های واقعی وقتی از جایی دلمان پُر شد وبلاگ را جایی برای بیان مشکلات،دغدغه ها،احساسات و عواطف خود می دانیم و فکر می کنیم این جا جایی است که دیده می شویم،شنیده می شویم و ...اما باید بدانیم که در فضای مجازی یک آدم مجازی هستیم با روحیات آسیب پذیرتر از دنیای واقعی؛ممکن است احساسات ما با خواندن یک متن،دیدن یک تصویر،شنیدن یک صوت تغییر یابد و گاهی دگرگون شود.این جاست که این سوال به ذهن متبادر می شود که آیا تا به حال برای رسیدن به آرامش به اجتماع بزرگ واقعی انسانی مراجعه کرده ایم تا تأثیر حضور و فعالیت در آن را ببینیم!

برویم سر اصل مطلب...نام وبلاگ تغییر کرد چون نویسنده وبلاگ از خانه انزوا که برای خود در محیط مجازی ساخته بود رهایی یافت. و "سین" را انتخاب کرد تا به سادگی واقعی، معنایی  واقعی ببخشد و رنگ سیاه و سفید دیروز را به عنوان یادبود در خاطرات خود ثبت نماید و با تلفیق آن با رنگ امروز نگاهی وسیع تر از دیروز داشته و برای مخاطب نو و تازه باشد.

 

خلاصه سین یعنی ساعت،سابق،سال،سامان،سازش. سین یعنی سار،ساز ،سرسبزی، ساقه،سنبل...سایه، سبد،ســیب ؛،سین مثل سبک، سین یعنی سانتی متر، یعنی سوره ،سبحان،خداوند سبحان...

"سین" یعنی "سپاس" و خیلی کلمات زیبای دیگری که با این حرف آغاز می شوند.

 

کلام آخر اینکه : از شما مخاطب ارزشمند و گرامی که برای خواندن مطالب،شعرها و گاه نوشت هایم همواره وقت می گذارید و با من همراه هستید کمال تشکر را دارم.امیدوارم با خوب نوشتن و درست نوشتن بتوانم ذره ای از محبت بی کران شما را جبران نمایم.  

 


همه چیز خوب و خوش است، بلبل ها در گلستان گل به چهه چهه و به بح مشغولند.به حال ما دیگر فرق نمی کند کجا باشیم که هر جا باشیم و هر طوری زندگی کنیم چندان اهمیتی نداردبرای خیلی ها. این روز ها چه در خانه باشیم و چه در محل کار به تمام آستین هایت را بالا بزن برادردنیا دسترسی داریم که از همه چیز مهم تر هم فعلا این موضوع است.با وجود مسئولین آسوده خاطر خوزستانی دیگر مردم هم از همه چیز خیال شان آسوده است و خود را با ماست و دوغ گازدار مشغول می کنند.چه کسی به فکر محل زندگی ماست،برای مسئولین چه فرقی می کند در منطقه منبع آب زندگی  کنیم،یا در حصیرآباد و شلنگ آباد و گاومیش آباد! و اصلا این آبادی ها برای ما آبادی نمی شود برادر جان؛چه فرقی می کند در زمره اغنیا باشیم یا در زمره فقرا که البته اگر در زمره اغنیا باشیم خب مسلما خیلی فرق می کند،حکایت "هر چقدر پول بدهی همان قدر آش می خوری" را زیاد شنیده ایم. اغنیا در زمره مرفهین جامعه اند،هر وقت دلشان خواست فیل شان یاد هندوستان می کند و در سیر و سفر به کشورهای اروپایی کم نمی گذارند و یا در ویلای شمال شان روزگار سپری می کنند و شاید هم در کرج و تهران سکونت گاهی مرفه تر از این کلانشهر ما دارند که سر و ته اش هم مشخص نیست.

همشهری(منظورم شما شهروند خوزستانی هستید نه روزنامه همشهری) می دانم چقدر دغدغه داری؛آب و هوای نامطلوب و خاکی که از کشورهای دوست و دشمن میهمان ناخوانده نفس های گرمت می شود را می فهمم،آلودگی ناشی از صنایع بزرگ تولیدی از جمله شرکت های پتروشیمی،صنایع فولاد،گاز و ...خطرات زیست محیطی فراوانی که جان کودکانمان را نشانه گرفته است را درک می کنم.می دانم شماره پی گیری زیاد داری،می دانم این گونه است وضع  خیلی از خوزستانی ها که "از ما پی گیری و از سامانه های الکترونیکی بی مصرف شماره پی گیری" نصیبمان می شود.دوست می دارم برایت مثال بزنم،البته امیدوارم مثال هایم سر از زخم کهنه ات برندارد و آرزو دارم هیچ وقت آه از نفس گرم و ناب خوزستانی ات بیرون نیاید....

الو سلام،من یک شهروند خوزستانی هستم بنا بر احساس مسئولیتی که در قبال شهرم دارم تماس گرفته ام.مدتی است درهای فاضلاب یکی پس از دیگری به سرقت می رود گفتم به شما اطلاع دهم.خدا نگهدار

الو دفتر مدیر عامل شرکت آب و فاضلاب؟سلام من چند روز پیش با عوامل شما تماس گرفتم و موضوع را متذکر شدم.اصلا به عوامل انتظامی اطلاع داده اید؟این درهای فاضلاب را چه کسی سرقت می کند؟به چه کسی می فروشد؟کمی به فکر باشید! حتمن باید اتفاق ناگواری بیفتد تا سر و کله مسئولین پیدا شود؟یکی از دوستان گفت این ها را آب می کنند گفتم آخر پسر جان این ها چُدن است به این راحتی که آب نمی شود.

الو سلام،منطقه ی ما تمام چراغ هایش خاموش است،شماره پی گیری دادند.من هم تشکر می کنم و با خود می گویم به همین خیال باش.

الو سلام،یک هفته است فاضلاب منطقه ما به سطح خیابان رسیده،جسارتاً توالت خانه ی مان هم تعطیل شده،تشریف می آورید؟با خود می گویم زهی خیال باطل.باید با بخش خصوصی وارد مذاکره شوم.

الو سلام... شهرداری؟قسمتی از خیابان ما را عوامل شهرداری منطقه، یک ماه است که تخریب کرده اند،احتمالا اگر گنج را پیدا کرده اند با هزینه نمودن قدری از این گنج پنهان که ما تا به حال از آن خبر نداشتیم و فی الحال هم انتظاری نداریم خیابان را اصلاح و آسفالت کنید،البته اگر مقدور است اگر نیست که هیچ،خودمان فکری به حالش می کنیم!

الو سلام، مدتی است در منطقه ما سارقین محترم و ارجمند و گرامی و دوست داشتنی و مهربان، خانه ها را یکی پس از دیگری مورد عنایت خویش قرار می دهند.از بعضی ها خیلی چیزها و از برخی چیزی نبرده اند و فقط به حریم شخصی قدم رنجه و تشریف فرما شده اند،بیشتر ناراحت این هستیم که چایی،ناهاری و یا شامی در خدمتشان نبوده ایم.علی ایحال اینجانب به عنوان یک شهروند اهوازی بر خود لازم می دانم مراتب را به سمع و نظر عوامل انتظامی برسانم.

الو سلام...خانواده ای در همسایگی ما زندگی می کنند که وضع معیشتی بسیار نامطلوب و ضعیفی دارند.مادر خانواده به بیماری(!!!) مبتلی است.پدر خانواده هر چه داشته و نداشته خرج کرده است.البته یک بار مسئولین آمده اند و وضعیت را دیده اند و قدری هم کمک نموده اند اما با این هزینه های امروز کاری نمی شود کرد.از طرفی این خانواده درآمدی ندارند،تو را به خدا فکری کنید،وضعیتشان بغرنج است.اینجا اشک ها سرازیر می شود.

الو سلام،من یک جوان خوزستانی هستم و مدت هاست که به دنبال شغلی مناسب می گردم تا بتوانم امرار معاش کنم و تشکیل خانواده دهم و در این اجتماع فعالیت کنم و سهمی داشته باشم.هر کجا مراجعه می کنم دستم بند نمی شود.از طرفی درصد زیادی از خانم های خانه دار در کارهای ادارای مشغول اند.این یک معادله ناعادلانه است،من می توانم سرپرست و نان آور یک خانواده باشم اما نیستم.حتی یک فرصت هم برای من وجود ندارد.تکلیف من جوان چیست؟و با این جمله حرفش را تمام می کند "بروم دزدی کنم خوب است؟!"

و این ها تنها بخش کوچکی از دغدغه های زندگی روزمره ما خوزستانی هاست،جناب مسئول شما همواره مورد سوأل قرار می گیرید،اول اینجا،دوم آنجا که خودت و همه ما می دانیم کجاست!وضعیت استان ما و شهر ما بغرنج است.نیاز به عمل دارد...آستین هایت را بالا بزن... بسم الله بردار