همچون قفلی بسته می مانم که کلیدش دست صاحبش باشد!
دهانی بسته و زبانی محبوس دارم.
سکوتی محض سراسر وجودم را احاطه کرده،همچون دریایی که در حوض آبی می خروشد و همچون آسمانی وسیع که در قاب پنجره نمی گنجد!
خسته ام از خویشتن..
شاید نیازمند نگاهی خاص باشم از جنس نور تا از این تن ملول رهایی یابم،شاید نیازمند پرواز باشم بر بال فرشتگانی که تا عرش سفر می کنند.
باید لب به سخن بگشایم، اما چگونه... نمی دانم.
سخن از سفر به پیش آمد...شاید کلید این قفل بسته در سفر باشد،در زیارت باشد... در بارگاهی آسمانی،ملکوتی و نورانی؛خلاصه... قطعه ای از عرش بر روی فرش!
بارالها به ما توفیق زیارت اهل خانه ات را عنایت فرما،شاید به واسطه آن ها مُهر عشق بر سینه ما نقش بندد.
شاید اهل شویم...
شاید، به خانه ات راه یابیم.
آمین