سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دستخط آشنا

 

همیشه سلام میکنم تا بهونه ای داشته باشم واسه آشنایی...سلام

یه عهدی با خودم بسته بودم...با خودم گفتم این دفعه اگه اومدم توی عرصه وبلاگ نویسی کوتاه نمی یام و مطالب به روزی توی وبلاگم میگذارم...اما وقتی آدم وارد کار میشه اصلا اینطور نیست.گاهی اوقات واسه هر کاری چنان ذوق و شوق داریم که توی پوست خودمون نمی گنجیم ولی همین که وارد شدیم واسمون عادی میشه و یه چیزی دیگه ای ذهن ما رو به خودش مشغول می کنه و در اکثر مواقع از هدف اصلی خودمون باز می مونیم.

اینا رو گفتم که یه توجیح خوبی واسه کمرنگ بودن حضورم توی وبلاگم داشته باشم!حرفای دل من خیلی زیادن ولی وقت میخواد که اونها رو بنویسم.مطالب زیادی هم توی ذهنم هست ولی اونم بستگی داره به اینکه بتونم ذهنم رو متمرکز کنم یا نتونم که در حال حاضر نمیتونم.هدفم از درست کردن این وبلاگ این بود که از زبان خودم آرشیوی درست کنم  در مورد مسائلی که اطرافم اتفاق میفته و اونها رو در دنیای مجازی انتشار بدم تا شاید اگه یه روزی توی جامعه به  اونها برخورد کردیم با خوندن مطالب من بیشتر بهشون اهمیت بدیم.خیلی توی محیط مجازی سیر و سفر کردم...کمتر وبلاگی رو دیدم که درد جامعه رو بنویسه و همه وبلاگها مطالب تکراری و بعضاً کپی برداری شده از توی سایتها و وبلاگهای دیگر رو میگذارن که به نظر بنده رسالت وبلاگ نویسی این نیست...خوبه کمی از دنیای واقعی که این همه ازش فاصله گرفتیم وارد دنیای مجازیمون کنیم...تا بقیه لااقل بخونن این مطالب رو..بس نیست عنوان کردن این همه مطالب کوتاه و چند تا نقطه چین!!!

راستی ببخشید عکسم رو برداشتم!گفتم کمی با خودم فکر کنم...یک سری سوالات توی ذهنم هست و البته کلی فکر و ایده...که امیدوارم بتونم عملیشون کنم.

برمی گردم........