دوستان مجازی سلام.از اینکه مدتی هست که دیر به دیر به روز می شم عذر می خوام.دوستان عزیزم حتما می بخشن...البته خیلی هاشون به من لطف دارند و علاوه بر حضور مکررشون توی دنیای مجازی توی دنیای واقعی هم دلگرمی می دهند.از همین جا لازم می دونم از محبتشون تشکر کنم.مطلبی که در زیر آوردم داستان نیست...واقعیته...من همیشه سعی می کنم واقعیت ها رو بنویسم..امیدوارم مطالبم رو داستان تلقی نفرمائید.
قصابی شلوغی بود...خانمی تنها کنار ایستاده بود و دور از شلوغی...رفته رفته غروب نزدیک می شد...گمانم ماه رمضان چند سال پیش بود.باز هم دغدغه های فکری آزارم می داد...حدس می زدم بی بضاعت باشد.جلوی من مردی به قصاب گفت یک شقه از گوسفند را تیکه کنید می برم...خیلی راحت.پیش خودش چه فکری می کرد نمی دانم..و البته امثال اون مرد زیاد هستند.آخه کسی نیست بگه دیگه گوشت خریدن هم کلاس داره!!!یا اینکه قراره قحطی بیاد!نوبت من رسید...اجازه دادم اون خانم جلوتر بیاد تا خریدش رو کنه...غافل از اینکه نمی دونستم قراره چی به آقای قصاب بگه...
با صدایی آروم گفت هزار تومان گوشت چرخ کرده می خوام...اون لحظه یکی از سخت ترین لحظه های زندگی من بود...کاش گوشهام کر بود و نمی شنید....کاش کور بودم و اون صحنه رو نمی دیدم.از طرفی می ترسیدم بگم آقای قصاب هر چقدر این خانم گوشت می خوان بهشون بدید من حساب می کنم...اما کمی که با خودم فکر کردم دیدم ممکنه به شخصیت اون خانم بر بخوره...از طرفی هم نمی تونستم هیچ حرفی بزنم و فقط می بایست سکوت اختیار کنم.
انقدر هستند آدمهای با آبرویی که هیچ وقت حاضر نیستند خودشون رو به انجمن های خیریه...کمیته امداد امام خمینی و جاهای دیگه معرفی کنند...این وظیفه ماست که اطرافمون رو بهتر ببینیم...وظیفه ماست به آنها کمک کنیم...توی خریدامون خیلی مراقب باشیم.میان همسایه هایی که اطراف ما زندگی می کنند صد در صد خانواده های بی بضاعت و آبروداری وجود دارند که ما باید اونها را ببینیم و کمکشون کنیم.