سلام
به واسطه اینکه امروز جمعه هست و امروز فرصت مناسبی پیدا کردم تا وبلاگم را به روز کنم،درد دلی با مولایم صاحب العصر و زمان را نوشته ام..امیدوارم که مفید واقع شود و حداقل کاری که از دستم برمی آید برای مولام کرده باشم.از نظرات همه خوانندگان وبلاگم تشکر می کنم.از دوستان عزیزم در مجله پارسی نامه که دل نوشته قبلی من را در پارسی نامه لینک کردندهم تشکر می کنم.لطفاً زیر متن قبلی نظر بگذارید
باز هم جمعه ای دیگر از زندگی ما رقم می خورد...هفته ای دیگر از عمر ما می گذرد و هفته ای بر هفته های انتظار ما اضافه می شود...
آقای من چگونه می توان هفته ای را بی تو گذراند...
مولای من... زبانم قاصر است از توصیف زیبای وجود شما ...نمی دانم چه کلماتی و چه جملاتی در وصف حضور و وجود شما بیان کنم...
گاهی اوقات آنقدر دلم می گیرد که که گویی همه غم دنیا مرا احاطه کرده است....این جمله را تکرار می کنم...الا بذکر الله تطمئن القلوب....و ذکر حضرت باریتعالی بر لبانم جاری می شود...آرام می شوم...ولی دوست دارم در کنار شما باشم...
مولای من......
بیا تا به جهانی آرامش بخشی
بیا که دل فقرا را شاد کنی
بیا که دست دردمندان را به گرمی بفشاری
بیا که ظلم و جور را ریشه کن کنی
بیا که ما را از عطر حضورت سرمست کنی
بیا که خزان دل ما را بهاری کنی
بیا که به انتظار همه دل شکستگانت پایان دهی...
بیا که به زندگی ما امید دوباره برای زیستن بدهی..
بیا که انتقام خون های به ناحق ریخته شده را بگیری
بیا آقای من...بیا مولای من
کاش عمرم به این دنیای فانی باقی باشد و حضور زیبای شما را درک کنم...
کاش روزی که می آیی باشم و شما را فریاد بزنم
کاش میشد الان شما را فریاد بزنم
کاش می شد...
برای دیدن تو غم و انتظار می کشم
برای رسیدن تو درد فراق می کشم
دلی که در آن از مهر تو سرشار است
فدای عشق می کنم و تا فرات می کشم
به شستشوی وجودم در فرات مشغولم
به یاد تو از عمق وجودم آه می کشم
آه می کشم....آه می کشم...آه می کشم