سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دستخط آشنا

سلام عرض می کنم

تا حالا چند بار شروع کردم یه وبلاگ درست کردم و توی اون بعضاً مطالبی رو هم عنوان کردم.ولی هر بار مشغله های کاری به من اجازه نداد تا بتوانم مطالب جدید و به روزی رو توی وبلاگم بگذارم.می خوام دوباره شروع کنم.دوباره بنویسم.وبلاگی که در پیش روی شماست دارای مطالب مختلف و روزمره ای هستش که هر روز ممکنه ذهن ما رو به خودش مشغول کنه.می نویسم و امیدوارم چیزهایی که به ذهنم می رسه و توی وبلاگم می گذارم مفید واقع باشه.نوشتن رو دوست دارم ولی نوشتنی که ازش انتقاد بشه.می خوام حرفهای دلمو تو این وبلاگ بنویسم.حرفایی رو که شاید نشه آنها را با زبان بیان کرد.

یه چند سالی است که افتخار دارم در خدمت جامعه دانشگاهی باشم.اومدن من توی این کار شاید بشه گفت اتفاقی بود.کارمند دانشگاه شهید چمران اهوازم.واسه خودمم عجیبه که چطور شد سر از دانشگاه درآوردم.یه روزی هر موقع از کنار این دانشگاه رد می شدم با خودم می گفتم چقدر این دانشگاه بزرگه.فکر نمی کردم سرنوشت منو به این وادی بکشونه.همش فکر می کردم کارمند شرکت نفت می شم.می دونید چرا؟آخه پدر من کارمند شرکت نفت هستش...بطور خلاصه بگم خانواده ما به نوعی همه شرکت نفتی هستند و یا جایی کار می کنند که یه جورایی وابسته به شرکت نفته مثل لوله سازی و ملی حفاری و ...

روز اولی که اومدم سرکار هیچوقت یادم نمی ره.تا شب ساعت 10 سرکار بودم.همه خانواده منتظر بودن من برم خونه.متعجب بودن که چرا انقدر دیر اومدم.

اگر منتظرم بمونید دوباره می نویسم نظر بدین ممنون می شم