سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دستخط آشنا

 

چند روزی است که از وادی وبلاگ و وبلاگ نویسی  دور هستم.فکرم مشغول شد به چند جمله و چندین عکس که آتش به جانم زد....

وبلاگی بود به نام حرفهای آسمانی.خیلی ساده نوشته بود از دوستی که از دوستی اش  با او دو یا سه ساعتی بیشتر نگذشته بود....در ابتدای ورود به وبلاگش با خود اینگونه گفتم...چه دوستی عمیقی!تعجب کردم از اینکه دوستی در وبلاگش برای دوستش ابراز دلتنگی می کند و حتی عکس او را را در وبلاگش قرار داده است...باز این جمله را با خود تکرار کردم و گفتم چه دوستی عمیقی...!هنوز از این احساس محبت آن دوست به دوستش سرشار بودم، اما به ناگاه با کلیک بر موس تمام احساسم متلاشی شد....

آهی از عمق وجودم کشیدم،متاثر شدم...سرد شدم.بغض در گلویم نشست و یاد همه کسانی افتادم که رفتند و به دیار باقی شتافتند.با هر غمی زخمی از زخمهای تن من سر باز می کند.دلم می شکند و دوست دارم فقط بنویسم اما چگونه می توان احساسات معنوی دل را بر روی کاغذ مادی نوشت!

اما من اینگونه می نویسم.........

نه! نمی توانم صبر را بنویسم!سکوت را بشکنم...تنها می توانم بمانم....ببینم! و به سکوت مبهمم ادامه دهم.

فراموش نکنیم کسانی را که همیشه به یادمان بودند.

حمد